استراتژی بهعنوان یک مفهوم پایهای در مدیریت و برنامهریزی، نقشهای است که مسیر رسیدن به اهداف بزرگ و بلندمدت را برای سازمانها و کسبوکارها مشخص میکند. استراتژی از مرحله تدوین تا اجرا به سازمان کمک میکند تا با تمرکز و هدفمندی به سمت موفقیت حرکت کند. این مقاله به شما کمک میکند تا درک دقیقی از استراتژی، تفاوت آن با تاکتیک و چگونگی بهکارگیری آن در موفقیت کسبوکارها پیدا کنید.
استراتژی چیست؟
استراتژی (Strategy) به زبان ساده یعنی برنامهریزی برای رسیدن به اهدافی مشخص، بهویژه اهدافی که نیاز به برنامهریزی دقیق و بلندمدت دارند. بهعنوان مثال، در کسبوکار، استراتژی یعنی اینکه شرکتها تصمیم بگیرند چه مسیری را برای موفقیت دنبال کنند، چطور مشتریان خود را جذب کنند و چطور از رقبا پیشی بگیرند.
بهطور کلی، استراتژی کمک میکند تا بدانیم چطور بهترین تصمیمها را برای رسیدن به آیندهای موفقتر بگیریم و چه کارهایی را در اولویت قرار دهیم.
استراتژی از مهمترین مفاهیمی است که در حوزههای بسیاری از جمله کسبوکار، جنگ و سیاست بسیار مورد استفاده قرار میگیرد. این واژه ریشه در زبان یونانی دارد و به معنای «هدایت نیروها در میدان نبرد» است. با این حال، استراتژی امروزه بهطور گسترده در مدیریت کسبوکار و برنامهریزیهای سازمانی به کار گرفته میشود و به معنای برنامهای است که سازمان برای رسیدن به اهداف بلندمدت خود طراحی و اجرا میکند. استراتژی شامل تعیین اهداف، شناسایی منابع و تعیین مسیرها و روشهای رسیدن به این اهداف است.
تعریف مایکل پورتر از استراتژی
مایکل پورتر (Michael Porter)، از افراد برجسته در زمینه مدیریت و رقابت در کسبوکار، استراتژی را به عنوان یک «هنر انتخاب متفاوت» تعریف میکند. از نظر او، استراتژی یعنی «یک شرکت تصمیم بگیرد کارهایی انجام دهد که رقبا انجام نمیدهند یا به روشی انجام دهد که دیگران قادر به انجام آن نیستند.»
پورتر معتقد است که استراتژی، انتخاب مسیری است که سازمان را خاص و متمایز کند. مثلاً اگر شرکت شما محصولی تولید میکند که کیفیت یا ویژگی متفاوتی دارد که مشتریها فقط در محصول شما پیدا میکنند، این تمایز به استراتژی شما برمیگردد.
این تمایز در نهایت به سازمان کمک میکند تا در بازاری که رقابت بالایی دارد، بتواند جایگاه ویژهای پیدا کرده و مشتریهای بیشتری جذب کند.
تعریف پیتر دراکر از استراتژی
پیتر دراکر (Peter Drucker)، که او را «پدر مدیریت نوین» مینامند، به استراتژی نگاهی متفاوت دارد. از دیدگاه او، استراتژی یعنی «شناخت درست مشتریان و رفع نیازهای آنها به بهترین شکل ممکن.»
دراکر میگوید استراتژی باید براساس خواستهها و نیازهای مشتری شکل بگیرد. یعنی کسبوکارها باید بفهمند مشتریانشان چه کسانی هستند و چه چیزی از آنها میخواهند، سپس تلاش کنند محصول یا خدماتی ارائه دهند که این نیازها را بهخوبی برآورده کند.
از دیدگاه دراکر، استراتژی چیزی بیشتر از رقابت است و هدف آن بهبود زندگی مشتری و جلب رضایت اوست. اگر یک شرکت بتواند با استراتژی خود مشتریانش را راضی نگه دارد و نیازهای آنها را برطرف کند، به موفقیت بیشتری دست پیدا میکند.
تاریخچه پیدایش استراتژی
تاریخچه استراتژی به دوران باستان و میدانهای جنگ برمیگردد. در گذشته، استراتژی بهعنوان برنامهریزی و هدایت نیروها در جنگها استفاده میشد. مثلاً در کتاب معروف «هنر جنگ» نوشته سون تزو (Sun Tzu)، که یک فرمانده چینی در حدود ۲۵۰۰ سال پیش بود، استراتژی بهعنوان روشی برای پیروزی در میدان نبرد مطرح شده است.
با گذر زمان و پیشرفت جوامع، مفهوم استراتژی از میدانهای جنگ به دنیای کسبوکار منتقل شد. در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی، مدیران و نظریهپردازان علم مدیریت متوجه شدند که همان اصول برنامهریزی و استراتژی که در جنگها استفاده میشد، میتواند به سازمانها و شرکتها کمک کند تا در بازار رقابتی به اهداف خود برسند.
استراتژی از جایی شروع شد که فرماندهان نظامی به دنبال راههایی بودند تا با برنامهریزی بهتر و دقیقتر در نبردها پیروز شوند. اما بعدها این مفهوم در کسبوکار هم استفاده شد تا شرکتها بتوانند با برنامهریزی دقیقتر و حرکتهای حسابشده، به اهداف خود برسند و در بازار موفقتر عمل کنند.
ویژگیهای یک استراتژی خوب
یک استراتژی کارآمد باید ویژگیهای خاصی داشته باشد تا به سازمان کمک کند به اهداف خود دست یابد. این ویژگیها عبارتاند از:
۱ – قابلیت اجرایی
یک استراتژی خوب باید طوری طراحی شود که بتوان آن را در عمل پیادهسازی کرد. یعنی برنامه باید واقعبینانه باشد و منابع و امکانات موجود سازمان را در نظر بگیرد. اگر استراتژی بیش از حد ایدهآلگرایانه بوده و با واقعیتهای سازمان منطبق نباشد، فقط روی کاغذ خوب بهنظر میرسد و در عمل شکست میخورد.
برای مثال، اگر یک شرکت کوچک بخواهد به سطح یک شرکت بینالمللی برسد، باید اول ببیند که آیا منابع لازم (مانند سرمایه و نیروی انسانی) برای رسیدن به این هدف را دارد یا نه. پس یک استراتژی خوب، برنامهای است که با وضعیت واقعی سازمان سازگار باشد و بتوان به آن عمل کرد.
۲ – منحصربهفرد بودن
استراتژی باید طوری طراحی شود که شرکت یا سازمان را از رقبا متمایز کند. این ویژگی به «تمایز» معروف است. تمایز یعنی اینکه شرکت شما باید چیزی ارائه دهد که مشتریان فقط از شما بگیرند و نه از رقبای دیگر. بهاینترتیب، مشتریان دلیلی قوی برای انتخاب محصولات یا خدمات شما پیدا میکنند.
بهعنوان مثال، فرض کنید شما رستورانی دارید که فقط از مواد اولیه کاملاً طبیعی استفاده میکند و هیچگونه مواد افزودنی ندارد. این تمایز میتواند باعث شود مشتریانی که به سلامت غذا اهمیت میدهند، به جای رستورانهای دیگر، به رستوران شما بیایند.
۳ – انعطافپذیری
یک استراتژی خوب باید انعطافپذیر باشد. یعنی اگر شرایط بازار یا محیط تغییر کرد، استراتژی هم بتواند با این تغییرات هماهنگ شود. دنیا و بازار دائماً در حال تغییر است و شرایط اقتصادی، اجتماعی یا فناوری میتوانند تأثیر زیادی بر سازمانها بگذارند. بنابراین طراحی استراتژی باید بهگونهای باشد که بتواند با این تغییرات همگام شود و بهسرعت واکنش نشان دهد.
فرض کنید یک شرکت در حال برنامهریزی برای تولید محصولی جدید است، اما در میانه کار متوجه میشود که تقاضای بازار برای آن محصول کاهش یافته است. اگر استراتژی انعطافپذیر باشد، این شرکت میتواند برنامههای خود را تغییر دهد و روی محصولاتی تمرکز کند که در بازار تقاضای بیشتری دارند.
۴ – تمرکز بر اهداف
استراتژی باید دقیقاً بر اهداف اصلی سازمان متمرکز باشد. این تمرکز به شرکت کمک میکند تا در مسیر اصلی خود باقی بماند و دچار انحراف یا حواسپرتی نشود. زمانی که استراتژی بهخوبی متمرکز باشد، منابع و زمان سازمان بهدرستی تخصیص مییابد و از هدر رفتن منابع جلوگیری میشود.
برای مثال، اگر هدف اصلی یک شرکت تولید محصولات با کیفیت بالا و ارائه خدمات برتر به مشتریان است، استراتژی باید تمرکز خود را بر افزایش کیفیت محصولات و بهبود خدمات مشتری نگه دارد. اگر شرکت به جای این اهداف اصلی، بخواهد وارد حوزههای دیگر شود، ممکن است تمرکزش را از دست بدهد و به هدف اصلی خود نرسد.
۵ – شفافیت
یکی از ویژگیهای مهم استراتژی خوب این است که برای همه اعضای سازمان شفاف و قابل فهم باشد. وقتی استراتژی شفاف است، همه میدانند که هدف چیست و چگونه باید به آن دست یافت. این شفافیت باعث میشود که همه اعضای تیم در یک جهت حرکت کنند و تلاشی هماهنگ برای رسیدن به هدف داشته باشند.
وقتی همه اعضای سازمان متوجه اهداف و برنامهها باشند، از سردرگمی جلوگیری میشود و همه میدانند که برای موفقیت سازمان چه نقشی دارند. فرض کنید در یک سازمان، استراتژی مشخصی برای بهبود تجربه مشتری وجود دارد. اگر همه کارکنان این استراتژی را بفهمند، میدانند که چگونه رفتارها و اقدامات روزمره آنها باید به بهبود تجربه مشتری کمک کند.
تعریف دقیق استراتژی در مدیریت کسب و کار
تعریف دقیق استراتژی در مدیریت کسبوکار را میتوان بهصورت یک برنامه جامع و هدفمند توضیح داد که سازمانها برای رسیدن به اهداف خاص خود در مسیر موفقیت بلندمدت ایجاد میکنند. استراتژی در این زمینه بهنوعی مثل نقشه راهی است که نشان میدهد یک کسبوکار چگونه از نقطه فعلی خود به جایی که میخواهد برسد حرکت کند. حالا بیایید جزئیات این تعریف را به زبانی سادهتر بررسی کنیم تا موضوع کاملاً روشن شود.
۱ – تعریف استراتژی
همانطور که گفتیم، استراتژی یعنی یک برنامه بلندمدت که مشخص میکند یک سازمان چطور میخواهد به اهداف بزرگ و مهم خود برسد. استراتژی به سازمان کمک میکند تا بفهمد چه کارهایی را باید انجام دهد و چه کارهایی را نباید انجام دهد تا به موفقیت دست یابد.
فرض کنید یک شرکت کوچک میخواهد در پنج سال آینده در بازار جهانی شناخته شود. استراتژی این شرکت شامل تمام تصمیماتی است که برای رسیدن به این هدف باید بگیرد، مثل تعیین محصولات و خدماتی که ارائه میدهد، بازارهای هدف و روشهای تبلیغاتی و فروش.
۲ – عناصر اصلی استراتژی در مدیریت کسبوکار
استراتژی در مدیریت کسبوکار شامل چندین عنصر کلیدی است که همه اینها به کمک هم مسیر سازمان را برای رسیدن به اهدافش مشخص میکنند:
۲ – ۱ – تعیین اهداف
اولین گام در استراتژی، مشخص کردن اهدافی است که سازمان میخواهد به آنها برسد. این اهداف باید دقیق، قابل اندازهگیری و واقعبینانه باشند. مثلاً اگر هدف شما افزایش سوددهی است، باید مشخص کنید که قصد دارید طی چند سال چه مقدار سود به دست آورید.
۲ – ۲ – شناسایی منابع
هر سازمان منابعی مثل سرمایه، نیروی انسانی، فناوری و تجهیزات دارد. استراتژی کمک میکند تا سازمان این منابع را به بهترین شکل ممکن به کار گیرد و بداند چطور باید از این منابع استفاده کند تا به اهدافش نزدیک شود. برای مثال، اگر شرکتی بودجه محدودی دارد، باید اولویتبندی کند و ببیند کدام بخشها برای موفقیت استراتژیک مهمتر هستند.
۲ – ۳ – انتخاب مسیر (مزیت رقابتی)
یک استراتژی خوب مشخص میکند که سازمان چطور میتواند در برابر رقبا عملکرد بهتری داشته باشد. این بخش از استراتژی را «مزیت رقابتی» مینامند. مزیت رقابتی یعنی سازمان باید کاری انجام دهد که به مشتریان دلیلی بدهد تا آن را به جای رقبا انتخاب کنند. مزیت رقابتی میتواند شامل مواردی مثل قیمت بهتر، کیفیت بالاتر، خدمات متمایز یا ویژگیهای خاص محصول باشد.
۲ – ۴ – هماهنگی و همافزایی بین بخشها
استراتژی باعث میشود که بخشهای مختلف سازمان بهصورت هماهنگ کار کنند و همافزایی داشته باشند. برای رسیدن به هدف نهایی، همه قسمتها باید در یک راستا حرکت کنند. بهعنوان مثال، اگر هدف افزایش رضایت مشتری است، بخش فروش، تولید و خدمات پس از فروش همه باید در این راستا همسو باشند.
۳ – نقش استراتژی در رشد و موفقیت کسبوکار
استراتژی نقش بسیار مهمی در موفقیت و رشد کسبوکارها دارد. وقتی یک سازمان استراتژی روشنی دارد، همه اعضای سازمان میدانند که هدف چیست و چگونه باید به آن برسند. در ادامه به برخی از دلایلی که نشان میدهند چرا استراتژی در موفقیت کسبوکار اهمیت دارد اشاره میکنیم.
۳ – ۱ – ایجاد تمرکز
استراتژی کمک میکند سازمانها تمرکز خود را روی مهمترین اهداف نگه دارند و از پراکندگی و انحراف جلوگیری کنند. مثلاً وقتی شرکت بداند که هدفش ارائه محصولات باکیفیت به یک بازار خاص است، بهراحتی میتواند تصمیم بگیرد که در چه زمینههایی سرمایهگذاری کند.
۳ – ۲ – تصمیمگیری بهتر
وقتی سازمان یک استراتژی مشخص دارد، مدیران و کارکنان میتوانند تصمیمات خود را براساس این استراتژی بگیرند. به بیان دیگر، استراتژی مانند یک چارچوب است که به سازمان کمک میکند تصمیمهای بهتری بگیرد. مثلاً اگر یک شرکت تصمیم بگیرد که استراتژی آن افزایش سهم بازار باشد، ممکن است محصولات خود را به قیمتی پایینتر از رقبا عرضه کند.
۳ – ۳ – استفاده بهینه از منابع
استراتژی باعث میشود که سازمان بهینهترین استفاده را از منابع خود داشته باشد. با داشتن یک استراتژی دقیق، سازمان میداند که منابعش را کجا و چطور مصرف کند تا به بهترین نتیجه برسد. برای مثال، اگر هدف یک شرکت ورود به بازارهای جدید است، باید منابع خود را بیشتر در زمینه بازاریابی و تحقیقات بازار جدید صرف کند.
۴ – ارتباط استراتژی با آیندهنگری و رشد
استراتژی یک برنامه کوتاهمدت نیست؛ بلکه یک نقشه راه برای دستیابی به اهداف بلندمدت است. استراتژی به سازمانها کمک میکند تا آینده خود را بهتر ببینند و بتوانند برنامههایی برای مواجهه با تغییرات محیطی و رشد در بازارهای رقابتی تهیه کنند.
فرض کنید که سازمان شما در صنعت فناوری فعالیت میکند؛ استراتژی این امکان را میدهد که تغییرات سریع در فناوریها را پیشبینی کرده و برنامههای لازم را برای مقابله با این تغییرات طراحی کنید.
۵ – استراتژی در برابر تاکتیک
استراتژی و تاکتیک دو مفهوم مرتبط ولی کاملاً متفاوتاند. استراتژی به برنامه بلندمدت و کلی اشاره دارد که جهت کلی سازمان را تعیین میکند، در حالی که تاکتیکها به اقداماتی کوتاهمدت و روزمره برای اجرای استراتژی اشاره دارند.
مثلاً اگر استراتژی یک شرکت افزایش فروش سالانه باشد، تاکتیکها شامل اقداماتی مثل تخفیفهای فصلی، تبلیغات ویژه و برنامههای تشویقی کوتاهمدت برای جذب مشتریان جدید است.
نقش استراتژی در موفقیت کسب و کار
استراتژی نقش کلیدی در موفقیت کسبوکار دارد و مثل یک نقشه راه برای رسیدن به اهداف مهم و بلندمدت است. با داشتن استراتژی، سازمانها میتوانند بهجای حرکت بیهدف، با برنامه و تمرکز به سمت موفقیت حرکت کنند. اجازه بدهید با توضیحی سادهتر ببینیم که استراتژی چگونه باعث موفقیت کسبوکار میشود و چرا اینقدر مهم است.
۱ – تمرکز بر اهداف و جلوگیری از انحراف
استراتژی به سازمان کمک میکند روی اهداف اصلی خود تمرکز کند. وقتی یک شرکت استراتژی مشخصی دارد، همه اعضا میدانند که هدف اصلی چیست و باید به کدام سمت حرکت کنند. این باعث میشود انرژی، زمان و منابع سازمان در جهت درستی استفاده شوند و از اتلاف آنها جلوگیری شود.
فرض کنید یک شرکت تولید لوازم آرایشی هدفش این باشد که تا پنج سال آینده در بازار محصولات طبیعی پیشرو شود. استراتژی این شرکت روی تحقیق و تولید محصولات طبیعی متمرکز میشود و به جای پراکندگی، تیمها و منابع روی این هدف خاص کار میکنند.
۲ – بهبود تصمیمگیری در سطوح مختلف
وقتی سازمانها استراتژی مشخصی دارند، مدیران و کارکنان راحتتر میتوانند تصمیمگیری کنند. استراتژی بهعنوان یک چارچوب عمل میکند و به همه نشان میدهد که چه تصمیمهایی به نفع رسیدن به هدف اصلی هستند و چه تصمیمهایی نیستند.
برای مثال، فرض کنید شرکتی استراتژیاش این است که با کیفیتترین محصولات را به بازار ارائه دهد. وقتی مدیران میخواهند تصمیم بگیرند که آیا هزینه بیشتری برای مواد اولیه بپردازند یا نه، با استناد به استراتژی شرکت تصمیمگیری میکنند که چون هدف کیفیت است، پس سرمایهگذاری روی مواد اولیه بهتر به نفع شرکت خواهد بود.
۳ – رقابت بهتر با دیگر شرکتها
استراتژی به شرکت کمک میکند تا از رقبا متمایز شود و جایگاه خودش را در بازار پیدا کند. استراتژی به سازمان این فرصت را میدهد تا روی نقاط قوت خودش متمرکز شود و چیزی ارائه دهد که رقبا ندارند یا نمیتوانند بهخوبی ارائه دهند. این تمایز باعث میشود مشتریان به جای رقبا شرکت شما را انتخاب کنند.
فرض کنید استراتژی یک رستوران این باشد که سریعترین سرویس را ارائه دهد. این رستوران میتواند سیستم سفارشدهی و آمادهسازی خود را طوری تنظیم کند که مشتریان در سریعترین زمان ممکن غذا دریافت کنند و بهاینترتیب، مشتریانی که به سرعت سرویس اهمیت میدهند، جذب این رستوران میشوند.
۴ – مدیریت بهتر منابع
استراتژی به سازمان کمک میکند تا منابعش را بهتر مدیریت کند. وقتی اهداف مشخص و اولویتها تعیین شده باشند، شرکت میتواند منابع مالی، نیروی انسانی و زمان خود را به بهترین شکل بهکار بگیرد. این کار باعث میشود که بهرهوری سازمان بالا رود و هزینههای غیرضروری کاهش پیدا کند.
مثلاً یک شرکت با منابع محدود باید بداند که سرمایهگذاری در کدام بخشها برایش مهمتر است. اگر استراتژی این شرکت بر افزایش سهم بازار در یک منطقه خاص متمرکز باشد، منابع بیشتری را به بخش بازاریابی و فروش در همان منطقه اختصاص میدهد و از هزینههای غیرضروری در بخشهای دیگر جلوگیری میکند.
۵ – پاسخگویی بهتر به تغییرات بازار
بازار و محیط کسبوکار دائماً در حال تغییر است و استراتژی به سازمانها کمک میکند که آمادگی لازم را برای مواجهه با این تغییرات داشته باشند. داشتن استراتژی به سازمان اجازه میدهد در صورت بروز تغییرات ناگهانی، برنامههای خود را بهسرعت تنظیم کند و از فرصتها استفاده یا با تهدیدها مقابله کند.
فرض کنید استراتژی یک شرکت پوشاک این باشد که با مد روز همگام بماند و محصولات جدید به بازار عرضه کند. اگر در بازار تغییری ایجاد شود، این شرکت میتواند به سرعت محصولاتی متناسب با تغییرات تولید کند و بهاینترتیب، همچنان مورد توجه مشتریان قرار گیرد.
۶ – ایجاد هماهنگی و انسجام در سازمان
استراتژی باعث میشود که همه اعضای سازمان در یک جهت حرکت کنند و هماهنگ باشند. وقتی همه از هدف کلی سازمان و مسیر دستیابی به آن آگاه باشند، تلاشهای فردی و گروهی بهخوبی با هم هماهنگ میشوند و انسجام به وجود میآید.
بهعنوان مثال، اگر استراتژی یک شرکت رضایت مشتری باشد، همه بخشها از تولید و فروش گرفته تا خدمات پس از فروش، در تلاش خواهند بود تا تجربه مثبتی برای مشتری ایجاد کنند. این هماهنگی باعث میشود که مشتریان رضایت بیشتری داشته باشند و در نتیجه، شرکت به هدفش نزدیکتر شود.
مراحل تدوین استراتژی
فرآیند تدوین استراتژی در واقع همان روندی است که سازمانها برای طراحی یک برنامه بلندمدت و هدفمند طی میکنند تا به اهداف اصلی خود برسند. این فرآیند به کسبوکارها کمک میکند تا بهطور دقیق بفهمند که چه اهدافی دارند و چگونه باید به آنها دست یابند. در ادامه مراحل تدوین استراتژی را به زبان ساده و با جزئیات توضیح میدهیم.
۱ – تحلیل وضعیت فعلی سازمان (شناخت داخلی و خارجی)
در این مرحله، سازمانها ابتدا وضعیت فعلی خود را بهخوبی بررسی میکنند. یعنی با نگاهی دقیق به نقاط قوت و ضعف داخلی و همچنین بررسی فرصتها و تهدیدهای موجود در بازار یا محیط خارجی شرایط شرکت را تحلیل میکنند.
- نقاط قوت و ضعف داخلی: سازمان باید بفهمد چه تواناییها و محدودیتهایی دارد؛ مثلا شاید در زمینه تولید تجربه و توانمندی زیادی داشته باشد (نقطه قوت) اما در بازاریابی ضعف داشته باشد (نقطه ضعف).
- فرصتها و تهدیدهای خارجی: یعنی تحلیل محیط بیرونی. مثلا چه فرصتهایی در بازار وجود دارد (مثل نیاز جدیدی که در بازار بهوجود آمده) یا چه تهدیدهایی وجود دارد (مثل رقبای قوی که در حال ورود به بازار هستند).
این بررسی به سازمان کمک میکند تا بهتر بفهمد در چه وضعیتی قرار دارد و چه موانع یا فرصتهایی پیش رویش است.
۲ – تعیین اهداف بلندمدت
پس از تحلیل وضعیت فعلی، سازمان باید اهداف اصلی و بلندمدت خود را مشخص کند. این اهداف باید روشن، قابل اندازهگیری و قابل دستیابی باشند. به عبارت سادهتر، باید بدانید دقیقاً میخواهید به کجا برسید و چه چیزی را میخواهید بهدست آورید.
مثلاً هدف یک شرکت تولیدی میتواند این باشد که تا پنج سال آینده، سهم بازار خود را دو برابر کند یا به بازارهای جدید وارد شود. هدف شرکت دیگر میتواند افزایش رضایت مشتریان یا بهبود کیفیت محصولات باشد. این اهداف به سازمان کمک میکنند تا بهطور دقیق بداند به کجا میخواهد برسد.
۳ – تدوین گزینههای استراتژیک (طراحی مسیرها)
بعد از تعیین اهداف، سازمان باید چندین مسیر یا گزینه استراتژیک را طراحی کند. این یعنی به چند روش مختلف فکر کند که به آن هدفها برسد. به این مرحله «تولید گزینههای استراتژیک» میگویند.
مثلاً یک شرکت که میخواهد سهم بازار خود را افزایش دهد، میتواند چندین گزینه استراتژیک داشته باشد:
- تمرکز روی بازاریابی دیجیتال و آنلاین.
- کاهش قیمتها برای جذب مشتریان بیشتر.
- بهبود کیفیت محصولات برای جذب مشتریان خاص.
- ورود به بازارهای جدید.
در این مرحله، سازمان مسیرهای ممکن را بررسی میکند تا بفهمد کدامیک از این روشها برایش مناسبتر است.
۴ – ارزیابی و انتخاب بهترین استراتژی
حالا که چندین گزینه استراتژیک مشخص شد، سازمان باید آنها را ارزیابی کند و بهترین گزینه را انتخاب کند. در این مرحله، هر گزینه بهطور دقیق بررسی میشود تا بفهمند کدام یک از آنها با منابع و تواناییهای سازمان سازگارتر است و بهترین نتیجه را به ارمغان میآورد.
بهعنوان مثال، اگر شرکتی منابع مالی کافی برای کاهش قیمتها ندارد، این گزینه مناسب آن شرکت نیست. در عوض شاید تصمیم بگیرند روی کیفیت محصولات تمرکز کنند تا بتوانند مشتریان وفادار جذب کنند.
۵ – برنامهریزی عملیاتی و تعیین گامهای اجرایی
بعد از انتخاب بهترین استراتژی، سازمان باید این استراتژی را به برنامههای عملیاتی کوچکتر و قابل اجرا تبدیل کند. در این مرحله، کارهای مشخصی که برای اجرای استراتژی نیاز است، تعیین میشود.
مثلاً اگر استراتژی شرکتی تمرکز روی بازاریابی دیجیتال است، باید گامهای اجرایی آن مثل ایجاد تیم بازاریابی دیجیتال، تعیین بودجه بازاریابی و تدوین برنامههای تبلیغاتی در شبکههای اجتماعی مشخص شود.
۶ – اختصاص منابع و تعیین مسئولیتها
در این مرحله، منابع لازم مثل بودجه، نیروی انسانی و ابزارهای مورد نیاز به هر بخش و فعالیت اختصاص داده میشود. همچنین، هرکس در سازمان میداند که چه وظایفی بر عهده دارد و چگونه باید در راستای استراتژی کار کند. این اتفاق باعث میشود که هر بخشی از سازمان مسئولیتهای خودش را در مسیر رسیدن به هدف بشناسد و همه با هم هماهنگ کار کنند.
۷ – پایش و ارزیابی مداوم
وقتی استراتژی در حال اجراست، سازمان باید بهطور مرتب عملکرد خود را بررسی کند تا مطمئن شود در مسیر درستی حرکت میکند. اگر در طول زمان متوجه شد که استراتژی به تغییر نیاز دارد، میتواند آن را اصلاح کند. این کار باعث میشود که سازمان در مواجهه با تغییرات محیط یا بازار انعطافپذیر باشد و سریعاً به شرایط جدید پاسخ دهد.
بهطور مثال، اگر پس از چند ماه متوجه شدند که مشتریان به تبلیغات آنلاین کمتر از حد انتظار واکنش نشان میدهند، میتوانند استراتژی خود را تغییر دهند و به روشهای دیگر بازاریابی فکر کنند.
مراحل اجرای استراتژی
مراحل اجرای استراتژی به این معنی است که وقتی یک شرکت یا سازمان، استراتژی خود را تدوین کرد و به برنامهای روشن رسید، باید آن را بهطور عملی اجرا کند. در این فرآیند، سازمانها گامبهگام پیش میروند تا مطمئن شوند که استراتژیشان بهدرستی پیاده میشود و به نتایج مطلوب میرسند. با ما همراه باشید تا این مراحل را به زبان سادهتر و کاملتر توضیح دهیم.
۱ – برنامهریزی عملیاتی
وقتی استراتژی کلی مشخص شد، اولین گام اجرای آن، تبدیل این برنامه بلندمدت به اقدامات عملیاتی روزمره و مشخص است. این کار به این معناست که استراتژی به برنامههایی جزئیتر و قابل اجرا شکسته شود، بهطوری که هر قسمت از سازمان بداند چه کارهایی باید انجام دهد.
بهعنوان مثال، فرض کنید استراتژی یک فروشگاه آنلاین افزایش فروش از طریق بهبود تجربه مشتری است. برای اجرای این استراتژی، اقدامات عملیاتی شامل بهبود طراحی سایت، افزودن راههای راحتتر برای پرداخت و ارتقای بخش پشتیبانی مشتری میشود.
۲ – تعیین مسئولیتها و تشکیل تیمها
برای اجرای موفق استراتژی، هرکس باید بداند که دقیقاً چه مسئولیتی دارد. در این مرحله، نقشها و مسئولیتها بهطور دقیق به افراد یا تیمها اختصاص داده میشود. همچنین، ممکن است نیاز باشد که تیمهای جدیدی برای تمرکز روی بخشهای خاصی از استراتژی تشکیل شوند.
برای مثال، اگر قرار است یک شرکت استراتژی بازاریابی دیجیتال را اجرا کند، ممکن است تیمی تشکیل دهد که مخصوص مدیریت شبکههای اجتماعی، استراتژی تولید محتوا و تبلیغات آنلاین باشد. هر تیم باید وظایف خود را بداند و براساس برنامه عملیاتی کار کند.
۳ – تخصیص منابع
منابع مورد نیاز برای اجرای استراتژی، شامل بودجه، زمان، نیروی انسانی و ابزارهای مورد نیاز است. در این مرحله، سازمان باید منابعش را بهدرستی و بهطور هدفمند به بخشها و تیمهای مختلف تخصیص دهد. تخصیص منابع مناسب باعث میشود که هر بخش بهخوبی بتواند وظایف خود را انجام دهد و محدودیتهای مالی و زمانی مشکلساز نشود.
فرض کنید شرکتی تصمیم دارد با ایجاد یک نرمافزار جدید، تجربه مشتریان خود را بهبود بخشد. برای این کار باید بودجه لازم برای طراحی و توسعه نرمافزار، استخدام تیمهای متخصص و تهیه ابزارهای فنی مورد نیاز را در اختیار بخش مربوطه قرار دهد.
۴ – هماهنگی و نظارت بر پیشرفت کار
اجرای استراتژی نیازمند هماهنگی و همافزایی بین بخشهای مختلف است. در این مرحله، سازمان بهطور مرتب فعالیتها را پیگیری و نظارت میکند تا مطمئن شود که همه بخشها در یک مسیر مشخص حرکت میکنند و با هم هماهنگ هستند. مدیران با بررسی وضعیت پیشرفت پروژهها و اقدامات، مشکلات و موانع را شناسایی کرده و بهسرعت رفع میکنند.
برای مثال، اگر بخش بازاریابی و فروش در حال کار بر روی استراتژی جذب مشتری هستند، باید بهطور منظم با بخش تولید و پشتیبانی هماهنگ باشند تا مطمئن شوند محصولاتی که قرار است به بازار عرضه شوند، آماده و متناسب با نیازهای مشتریان هستند.
۵ – پایش و ارزیابی عملکرد
برای اینکه سازمان مطمئن شود که در مسیر درست حرکت میکند، باید بهطور مرتب عملکرد خود را ارزیابی کند. این مرحله به این معناست که شاخصها و معیارهای موفقیت که در برنامه استراتژیک تعیین شده بودند، بررسی میشوند تا مشخص شود آیا اقدامات به اهداف استراتژی نزدیک شدهاند یا خیر.
مثلاً، اگر هدف سازمان افزایش ۲۰ درصدی فروش در یک سال باشد، در این مرحله میتوان بررسی کرد که آیا میزان فروش به این هدف نزدیک شده یا برنامه به تغییر نیاز دارد.
۶ – اعمال تغییرات و بهبودها در صورت نیاز
گاهی در جریان اجرای استراتژی، شرایط تغییر میکند یا مشکلاتی پیش میآید که نیاز به تغییر یا اصلاح استراتژی وجود دارد. به همین دلیل، سازمان باید انعطافپذیر باشد و در صورت نیاز تغییرات لازم را اعمال کند. این تغییرات میتواند شامل بازنگری در روشها، افزایش یا کاهش بودجه، تغییر در مسئولیتها یا حتی اصلاح اهداف باشد.
برای مثال، اگر استراتژی افزایش فروش از طریق تبلیغات آنلاین در ابتدا موفقیتآمیز نباشد، ممکن است شرکت تصمیم بگیرد به جای تمرکز بر تبلیغات آنلاین، روی بهبود تجربه مشتری در فروشگاهها تمرکز کند.
تفاوت کارایی عملیاتی و استراتژی
تفاوت بین کارایی عملیاتی و استراتژی یکی از موضوعات مهم در مدیریت کسبوکار است. هر دو مفهوم به موفقیت و بهرهوری یک سازمان کمک میکنند، اما اهداف و کاربردهای متفاوتی دارند. درک تفاوت این دو، به سازمانها کمک میکند تا بهتر بفهمند که روی چه چیزی باید تمرکز کنند و چگونه به اهداف خود برسند.
به زبان ساده، کارایی عملیاتی به معنی انجام کارها به بهترین و سریعترین شکل ممکن است، در حالی که استراتژی به معنی انتخاب مسیر درست و کارهای مهم و بلندمدت است که سازمان باید انجام دهد تا در بازار رقابتی موفق باشد.
کارایی عملیاتی چیست؟
کارایی عملیاتی یعنی اینکه یک سازمان بتواند وظایف و فعالیتهای خود را به بهترین شکل انجام دهد و منابع خود را بهصورت بهینه مصرف کند. هدف کارایی عملیاتی این است که هزینهها کاهش پیدا کند، کیفیت بهبود یابد و سرعت انجام کارها بیشتر شود.
برای مثال، فرض کنید یک کارخانه تولیدی میخواهد تعداد بیشتری محصول را با همان منابع و هزینههای قبلی تولید کند. اگر این کارخانه بتواند فرآیندهای خود را بهبود دهد و بدون افزایش هزینه، تولید بیشتری داشته باشد، یعنی کارایی عملیاتی آن افزایش یافته است.
استراتژی چیست؟
استراتژی به معنی برنامهریزی و تصمیمگیری برای رسیدن به اهداف بزرگ و بلندمدت سازمان است. استراتژی نشان میدهد که سازمان میخواهد در آینده چه جایگاهی داشته باشد و چگونه میخواهد از رقبا پیشی بگیرد.
استراتژی بیشتر روی این موضوع تمرکز دارد که شرکت چه کارهایی باید انجام دهد یا ندهد تا از رقبا متمایز باشد. این یعنی انتخاب یک مسیر مشخص و تعیینکننده که به سازمان کمک میکند تا در بازار خاصی برجسته شود.
مثلاً، اگر یک شرکت پوشاک تصمیم بگیرد که روی تولید لباسهای سازگار با محیطزیست تمرکز کند تا مشتریانی که به مسائل محیطزیستی اهمیت میدهند را جذب کند، این انتخاب یک استراتژی است.
تفاوتهای کلیدی بین کارایی عملیاتی و استراتژی
در این قسمت به صورت جزئی به تفاوت های این دو بخش میپردازیم که عبارتند از:
۱ – هدف
- کارایی عملیاتی: هدف آن افزایش بهرهوری و کاهش هزینهها در فرآیندهای فعلی است.
- استراتژی: هدف آن ایجاد مسیر و جهتگیری برای موفقیت بلندمدت و متمایز شدن از رقبا است.
۲. تمرکز
- کارایی عملیاتی: تمرکز روی «چگونگی» انجام بهتر و سریعتر کارهاست.
- استراتژی: تمرکز روی «چیستی» کارهایی است که سازمان باید انجام دهد تا به موفقیت برسد.
۳ – دیدگاه زمانی
- کارایی عملیاتی: بیشتر روی اهداف و نتایج کوتاهمدت متمرکز است.
- استراتژی: به دنبال ایجاد مزیتهای رقابتی پایدار و اهداف بلندمدت است.
۴ – ارتباط با رقبا
- کارایی عملیاتی: به خود فرآیندهای داخلی سازمان مربوط است و بهطور مستقیم به رقبا ارتباطی ندارد.
- استراتژی: هدف آن متمایز شدن از رقبا است و به این فکر میکند که چگونه سازمان میتواند برتری خود را حفظ کند.
۵ – محدودیتها
- کارایی عملیاتی: کارایی عملیاتی هرچقدر هم که افزایش یابد، معمولاً یک حد نهایی دارد. مثلاً بهینهسازی و کاهش هزینهها تا حدی امکانپذیر است.
- استراتژی: فرصتهای بیشتری برای نوآوری و تمایز ایجاد میکند و مرزهای بیشتری را میتواند باز کند.
مثال ساده برای درک تفاوتها
فرض کنید یک رستوران غذاهای باکیفیت و با قیمت مناسب ارائه میدهد. این رستوران میخواهد با افزایش سرعت سرویسدهی و بهبود فرآیندهای آشپزی، رضایت مشتریان را بالا ببرد و هزینهها را کاهش دهد. این موارد نمونهای از کارایی عملیاتی هستند، زیرا هدف آن بهبود عملکرد داخلی و افزایش بهرهوری است.
حالا فرض کنید این رستوران تصمیم بگیرد که خودش را بهعنوان رستورانی با غذاهای سالم و سازگار با محیطزیست معرفی کند. این انتخاب یک استراتژی است، زیرا باعث میشود این رستوران از دیگر رقبا متمایز شود و مشتریانی که به غذاهای سالم و محیطزیست اهمیت میدهند را جذب کند.
چرا هر دو مهماند؟
هر دو مفهوم کارایی عملیاتی و استراتژی برای موفقیت سازمانها حیاتیاند، اما نقشهای متفاوتی دارند. سازمانهایی که تنها روی کارایی عملیاتی تمرکز میکنند، ممکن است در کوتاهمدت موفق شوند، اما در بلندمدت و بدون داشتن استراتژی قوی، توانایی رقابت با سایر شرکتها را از دست میدهند.
از طرف دیگر، اگر سازمانی فقط به استراتژی فکر کند و کارایی عملیاتی را نادیده بگیرد، ممکن است با مشکلاتی مثل هزینههای زیاد و کمبود منابع مواجه شود و نتواند به اهدافش برسد.
تفاوت تاکتیک و استراتژی
تفاوت بین تاکتیک و استراتژی یکی از اصول مهم در مدیریت و برنامهریزی است که کمک میکند سازمانها درک بهتری از برنامههای کوتاهمدت و بلندمدت خود داشته باشند. هرچند که تاکتیک و استراتژی به هم مرتبط هستند، اما تفاوتهای اساسی دارند. به زبان ساده، استراتژی برنامهای کلی و بلندمدت است که مسیر اصلی سازمان را مشخص میکند، درحالیکه تاکتیک به اقداماتی کوتاهمدت و خاص اشاره دارد که برای رسیدن به آن استراتژی به کار میروند. تعریف ساده تاکتیک و استراتژی عبارتند از:
استراتژی
یک برنامه بلندمدت و جامع است که اهداف کلی و مسیر اصلی سازمان را تعیین میکند. این برنامه شامل تصمیمات کلان و هدفگذاری برای رسیدن به موفقیت در آینده است.
تاکتیک
اقدامات و روشهای کوتاهمدتی هستند که برای اجرای استراتژی و رسیدن به اهداف مشخص به کار میروند. تاکتیکها معمولاً جزئیتر و دقیقتر از استراتژی هستند و به نیازهای روزانه یا کوتاهمدت پاسخ میدهند.
حالا بیایید با یک مثال سادهتر این تفاوت را روشنتر کنیم.
فرض کنید شما مدیر یک فروشگاه لباس هستید و استراتژی شما این است که طی دو سال آینده سهم بیشتری از بازار پوشاک جوانان را به دست آورید. این استراتژی شما است، چون یک هدف کلی و بلندمدت دارید.
برای اجرای این استراتژی، لازم است از تاکتیکهای مختلفی استفاده کنید؛ مثلا:
- ارائه تخفیفهای ویژه و فصلی به جوانان.
- تبلیغات در شبکههای اجتماعی که مخاطبان جوان بیشتری دارند.
- برگزاری رویدادها و مسابقات که جوانان را جذب کند.
- ایجاد بخش «پیشنهادات روز» در فروشگاه آنلاین.
اینها نمونههایی از تاکتیک به حساب میآیند، زیرا اقدامات کوتاهمدت و مشخصی هستند که برای رسیدن به هدف کلی (افزایش سهم بازار) طراحی شدهاند.
تفاوتهای کلیدی بین تاکتیک و استراتژی
اصلی ترین تفاوت های میان این دو بخش به صورت جزئی عبارتند از:
۱ – زمانبندی
- استراتژی: بلندمدت است و به برنامهریزی چندین ماه یا سال نیاز دارد.
- تاکتیک: کوتاهمدت است و ممکن است روزانه، هفتگی یا ماهانه باشد.
۲ – هدف
- استراتژی: تمرکز بر هدف نهایی و کلان سازمان دارد؛ یعنی مسیری که در نهایت سازمان را به موفقیت میرساند.
- تاکتیک: بر دستیابی به اهداف جزئی و کوتاهمدت تمرکز دارد و برای اجرای استراتژی به کار میرود.
۳ – انعطافپذیری
- استراتژی: معمولاً کمتر تغییر میکند و ثابت است، چون مسیر کلی و هدف سازمان را مشخص میکند.
- تاکتیک: انعطافپذیرتر است و بسته به شرایط میتواند تغییر کند. مثلاً اگر تخفیفها به جذب مشتری بیشتر کمک نکند، تاکتیک جدیدی انتخاب میشود.
۴ – سطح تصمیمگیری
- استراتژی: در سطح مدیریت کلان و مدیران ارشد سازمان تدوین میشود.
- تاکتیک: تصمیمات تاکتیکی معمولاً توسط مدیران میانی یا سرپرستان اتخاذ میشود.
۵ – جزئیات
- استراتژی: کلی و مبهمتر است و به مسیر کلی اشاره دارد.
- تاکتیک: جزئی و دقیق است و به اقدامات خاص و مشخص برای رسیدن به استراتژی میپردازد.
مثالی دیگر برای درک بهتر
فرض کنید شما قصد دارید در یک مسابقه دوچرخهسواری برنده شوید. استراتژی شما ممکن است این باشد که در کل مسیر سرعت خود را کنترل کنید تا در انتهای مسیر انرژی کافی برای سرعت بیشتر داشته باشید.
اما تاکتیکهای شما شامل اقداماتی مثل کم کردن سرعت در پیچها، افزایش سرعت در جادههای صاف و حفظ فاصله مناسب از رقبا هستند. این تاکتیکها به شما کمک میکنند که استراتژیتان را در طول مسابقه اجرا کنید.
آنچه در این مقاله گفتیم…
استراتژی به سازمانها و کسبوکارها امکان میدهد تا با برنامهریزی دقیق و بلندمدت، جایگاه خود را در بازار حفظ و تقویت کنند. تدوین و اجرای یک استراتژی موثر باعث میشود سازمانها بتوانند منابع خود را به بهترین شکل استفاده کنند، با چالشهای بازار روبهرو شوند و در نهایت به اهداف خود برسند. آشنایی با اصول استراتژی و بهرهگیری از آن میتواند برای هر کسبوکاری زمینهساز موفقیت و رشد باشد.
نوشته شده در تیم تحریریه نبض مارکتینگ
شاید برای شما هم سوال باشد…
۱ – استراتژی با تاکتیک چه تفاوتی دارد؟
استراتژی برنامهای کلی و بلندمدت برای رسیدن به اهداف اصلی است، درحالیکه تاکتیکها اقدامات کوتاهمدتی هستند که برای اجرای استراتژی و دستیابی به اهداف جزئی بهکار میروند.
۲ – چرا استراتژی در موفقیت کسبوکار اهمیت دارد؟
استراتژی به کسبوکار کمک میکند تا تمرکز و جهت مشخصی داشته باشد، از منابع خود بهینه استفاده کند و از رقبا متمایز شود. این کار به سازمان اجازه میدهد در مسیر رشد و موفقیت بهصورت هدفمند حرکت کند.
۳ – مراحل تدوین استراتژی کداماند؟
مراحل تدوین استراتژی شامل تحلیل وضعیت فعلی، تعیین اهداف بلندمدت، شناسایی مسیرهای ممکن، ارزیابی و انتخاب بهترین مسیر، برنامهریزی اجرایی، تخصیص منابع و نظارت بر پیشرفت است.